html> شعری خاطره ای و به یاد ماندنی

           .♥♥♥♥omid♥♥♥♥.

 

★★★★★★ستاره سوسو میزنی    ★★★★★★★

★★★★★★★چیشده خوابت نمیاد     ★★★★★★★

★★★★★★★ نکنه توهم چشم به دری★★★★★★

★★★★★★★اره میگی شاید بیاد        ★★★★★★★ 

★★★★★★★ شب و سکوت و آسمون★★★★★★★

★★★★★★★ یه خنکای دلنشین       ★★★★★★★

★★★★★★★ آخ که چه میچسبه ولی ★★★★★★★

★★★★★★★ خالیه جای نازنین         ★★★★★★★

★★★★★★★ خوب که نگاهت میکنم   ★★★★★★★

★★★★★★★ درس شبیه خودمی      ★★★★★★★

★★★★★★★ ساکتی و توی دلت       ★★★★★★★

★★★★★★★ ولوله کرده یه غمی       ★★★★★★★

★★★★★★★ راسی ستاره ی عزیز    ★★★★★★★

★★★★★★★ امشبو مهمون نمیخوای ★★★★★★★

★★★★★★★ تا من بیام کنار تو          ★★★★★★★

★★★★★★★ فردا تو پیشه من بیای    ★★★★★★★

★★★★★★★ تو تکی و تنها منم         ★★★★★★★

★★★★★★★ یه تکو تنها با همیم       ★★★★★★★

★★★★★★★ وقتی دلامون یکی شد   ★★★★★★★

★★★★★★★ دور از هزارو یک غمیم     ★★★★★★★

                               THE END



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 19 خرداد 1393برچسب:, | 20:46 | نويسنده : 0 |

  از یه جایی به بعد...

 مرض چک کردن موبایلت خوب میشه

 حتی یه وقتایی یادت میره موبایل داری

 دیگه دل شوره نداری که گوشیتو جا بزاری یا پیامات بی جواب بمونه

 از یه جایی به بعد...

 دیگه دوسنداری کسی رو به تنهاییت راه بدی

 حتی اگه تنهایی کلافت کرده باشه

 از یه جایی به بعد...

وقتی کسی بهت میگه دوست دارم میخندی و ازش فاصله میگیری

از یه جایی به بعد...

 دلت برای یه اغوش امن تنگ میشه و دیگه به هیچ اغوشی فکر نمیکنی

از یه جایی به بعد ...

حرفی واسه گفتن نداری و سکوت رو به هر حرفی ترجیح میدی و می ری تو لاک خودت

از یه جایی به بعد ...

از اینکه دوست داشته باشن می ترسی

و جای دوست داشته شدن ها قلبت ازش می سوزه

از یه جایی به بعد...

یه حسی داری به نام بی تفاوتی

نه از دوسداشتن ها خوشحال میشی

نه از دوست نداشته شدن ها ناراحت

از یه جایی به بعد

... توی هیجان انگیز ترین لحظه ها هم فقط نگاه می کنی...

به سلامتی دختری که خنده و شوخی هاش و لوس بازی هاش فقط واسه عشقشه با پسره غریبه شوخی نمیکنه نمیخنده میدونه با این کارا عشقش اذیت میشه



برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 19 خرداد 1393برچسب:, | 11:18 | نويسنده : 0 |

روزی دخترکی درزمان های قدیم درشهری زندگی میکردکه پدرش اوراهرشب ازاجبارمیفروخت بعدازچندوقت دخترک ازخانه فرارکردو به پیش حاکم شهرپناه بردوحاکم ان شهرشیخ بودوقتی که دخترک ماجرارابرای حاکم تعریف کردحاکم به اوگفت تومیتوانی اینجابمانی ودرامان هستی دخترک شادشد ولی وقتی که شب شدحاکم عریان به اتاق دخترک امدوبه اوپیشنهاددادکه امشب راباهم بگذرانیم ولی دخترک ناراحن شدوبازهم فرارکردوبه داخل جنگل رفت تابه وسط جنگل رسید درانجا کلبه ای رادید جلورفت ودرانجا چندمردجوان ومست رادیداورفت پیش ساقی وماجرارابرایش تعریف کردساقی گفت باشه ماازتومراقبت میکنیم دخترک رفت ودراتاقی همینطورکه باخودش فکرمیکردکه پدرش برایش پدری نکرداونم ازحاکم محله چگونه به چندجوون مست اعتمادکنم که خوابش بردولی وقتی صبح بیدارشددیدکه همه ی مستان پتوهای خودراروی اوانداخته اندتا اوسردش نشودوساقی هم درحال مراقبت ازاوکه مستان به او صدمه نزند منجمدشده دخترک پیک راازدست ساقی گرفت ونوشیدوگفت:    

از قضا روزی روزی اگر حاکم این شهر شوم خون صدشیخ به یک مست فدا خواهم کرد

ترک تسبیح و دعا خواهم کرد

 

وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد تا نگویند که مستان از خدا بیخبرند

 

دستاشو مشت کرده بود. پرسیدم توی مشتت چیه ؟! گفت : خودت نگاه کن !!! دستاشو گرفتم و آروم باز کردم … توی دستاش چیزی نبود ! گفتم : چیزی نیست که ؟! دستامو که توی دستاش بود فشرد و گفت : نبود ولی حالا هست ! دستام گرم شد و اون لبخند زد( ♥)______ (♥)یه دختر و پسر که زمانی همدیگرو با تمام وجود دوست داشتن بعد از پایان ملاقاتشون با هم سوار یه ماشین شدن و آروم کنار هم نشستن … دختر میخواست چیزی رو به پسر بگه ولی روش نمیشد ! پسر هم کاغذی رو آماده کرده بود که چیزی رو که نمیتونست به دختر بگه توش نوشته بود ؛ پسر وقتی دید داره به مقصد نزدیک میشه کاغذ رو به دختر داد ، دختر هم از این فرصت استفاده کرد و حرفشو به پسر گفت که شاید بعد از پایان حرفش پسر از ماشین پیاده بشه و دیگه اونو نبینه … دختر قبل از این که نامه ی پسرو بخونه به اون گفت که دیگه از اون خسته شده ، دیگه عشقش رو نسبت به اون از دست داده و الان پسری پیدا شده که بهتر از اونه … پسر در حالی که بغض تو گلوش بود و اشک توی چشماش جمع شده بود با ناراحتی از ماشین پیاده شد که در همین حال ماشینی به پسر زد و پسر درجا مرد … دختر که با تمام وجود در حال گریه بود یاد کاغذی افتاد که پسر بهش داده بود ، وقتی کاغذ رو باز کرد پسر نوشته بود : “اگه یه روز ترکم کنی میمیرم …”

دختر از دوستت دارم گفتن های هرشب پسر خسته شده بود... یک شب وقتی اس ام اس اومد بدون اینکه اونو بخونه موبایل رو گذاشت زیره بالشش و خوابید... صبح مادره پسره به دختره زنگ زد و گفت:پسرم مرد...دختر شوکه شد و با چشمه پر از اشک بلافاصله رفت سراغ اس ام اس شب گذشته... پسر نوشته بود:تصادف کردم با بدبختی خودمو رسوندم دره خونتون خواهش میکنم بیا پایین برای آخرین بار ببینمت... خیلی خیلی دوستت دارم



برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, | 2:56 | نويسنده : 0 |

دخترگفت:
اثبات؟!!
نه من فقط دليل عشقت را مي خواهم…
شوهر دوستم به راحتي دليل دوست داشتنش را براي او توضيح مي دهد…
اما تو نمي تواني اين کار را بکني…
پسر گفت:
خب…
من تو رو دوست دارم…
چون…
زيبا هستي…
چون…
صداي تو گيراست…
چون…
جذاب و دوست داشتني هستي…
چون…
باملاحظه و بافکر هستي…
چون…
به من توجه و محبت مي کني…
تو را به خاطر لبخندت…
دوست دارم…
به خاطر تمامي حرکاتت…
دوست دارم…
دختر از سخنان پسر بسيار خشنود شد...
چند روز بعد…
دختر تصادف کرد و به کما رفت…
پسر نامه اي را کنار تخت او گذاشت…
نامه بدين شرح بود:
عزيز دلم…
تو رو به خاطر صداي گيرايت دوست دارم…
اکنون ديگر حرف نمي زني…
پس نمي توانم دوستت داشته باشم…
دوستت دارم…
چون به من توجه و محبت مي کني…
چون اکنون قادر به محبت کردن به من نيستي…
نمي توانم دوستت داشته باشم…
تو را به خاطر لبخندت و تمامي حرکاتت دوست دارم…
آيا اکنون مي تواني بخندي…؟
مي تواني هيچ حرکتي بکني…؟
پس دوستت ندارم…
اگر عشق احتياج به دليل داشته باشد…
در زمان هايي مثل الان…
هيچ دليلي براي دوست داشتنت ندارم…
آيا عشق واقعا به دليل نياز دار…؟
نه هرگز…
و من هنوز دوستت دارم …



برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 17 خرداد 1393برچسب:, | 21:15 | نويسنده : 0 |

به سلامتي اون پسري که چاقو خورد و قبل مردنش گفت:
اگه من نموندم رضايت بدين قاتلم آزاد بشه...
بخدا نمي دونستم عاشق عشقش شده بودم.

بگم ب سلامتی؟

بسلامتی چی؟

سلامتیه روزگار که پیرم کرد...

سلامتیه زندگی که هیچ جوره باهام راه نیومد...

سلامتیه عشقم؟ که گذاشت رفت...

سلامتیه دل بزرگم که شکسته و هزار تیکه شده...

سلامتیه چشمام که یکیش اشکه یکیش خون...

سلامتیه دستم که بی نمکه...

سلامتیه آدمای اطرافم ک هیچکدومشون دوسم ندارن...

سلامتیه چی؟

بذار بگم سلامتیه قبرم که با همه بدبختیم بالاخره یروز تمام وجودمودرآغوش میکشه

سلام مهربونم ،میدونم بنده خوبی نیستم،میدونم تنهام نذاشتی

میدونم با وجود گناهایی که داشتم همیشه مراقبم بودی

خدا جونم باز هم تنهام نذار،کنارم باش

الان بیشتر از قبل ازت انتظار دارم،چون به غیر از خودم

باید مراقب یکی دیگه هم باشی که ازم دوره ولی دلم باهاشه

جونم به جونش بنده،بیشتر از خودم یا هر چیز و هر کس دیگه ای دوسش دارم

یکی که به خاطر من غرورشو شکست و کاریو انجام داد

که دوست نداشت،خدا جونم اگه اون طوریش بشه من نمیتونم زنده بمونم

خدا جون عاشقتم

از دیوانه ای پرسیدند:چه کسی را بیشتر دوست داری؟

دیوانه خندید و گفت عشقم را....

گفتند:عشقت کیست؟

گفت عشقی ندارم!!!

خندیدند و گفتند:برای عشقت حاضری چه کار ها بکنی؟

گفت:مانند عاقلان نمیشوم.نامردی نمیکنم.خیانت نمیکنم.دور نمیزنم.وعده سر خرمن نمیدهم.دروغ نمیگویم و دوستش خواهم داشت تنهایش

نمیگذارم.بی وفایی نمیکنم با او مهربان خواهم بود .ناراحت و نگرانش نخواهم کرد.غمخوارش میشوم....

گفتند:ولی اگر تنهایت گذاشت.دوستت نداشت.اگر نامردی کرد. اگر بی وفا بود. اگر ترکت کرد چه....؟

اشک در چشمانش حلقه زد و گفت:اگر اینگونه نبود که من دیوانه نمیشدم

پسری ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﻨﺖ ﺭﺍ ﻋﺮﯾﺎﻥﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ﺑﺎﻧﻮ ! 
ﺑﻠﮑﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻋﺮﻭﺱ 
ﺑﺮ ﺗﻨﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ ... ﺑﻔﻬﻢ ﻋﺸﻖ ﺍﮔﺮﻭﺍﻗﻌﺎ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺩ ﻟﺬﺕ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺮ 
ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ 
ﻟﺐ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻮﺩ ...  
  
ﺍﮔﺮ ﻋﺸﻖ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺣﺘﯽﺑﺮﺍﯼ 
ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ 
ﻭ ﺍﺯ ﺑﺮﻕ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﻣﺴﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ 
ﻭﻫﻤﺨﻮﺍﺑﯽ ﻧﯿﺴﺖ ... 
  
ﺍﮔﺮ ﻋﺸﻘﺖ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﯼ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻫﻢﻟﺬﺕ 
ﻣﯿﺒﺮﯾﺪ ﭼﻮﻥ ﻣﻄﻤﺌﻦ 
ﻫﺴﺘﯽ ﺟﺎﯾﺖ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻗﻠﺒﺶ ﺛﺎﺑﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﻧﯿﺴﺖ !! 
ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ 
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﻔﺖ ﻗﻠﻢ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍﺧﻮﺷﮑﻠﺘﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﺩ . 

ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺗﺨﺖ 
ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖﺣﺎﮐﻢ ﺫﻫﻦ ﺍﻭ ﻫﺴﺘﯽ ... 
ﺍﯾﻦ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻮﺩﻥ 
ﺭﺍﺑﻄﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺎﻟﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩت; ﮐﻪ یک ﻣﺮﺩﯼ در ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ 
ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎهت است ﻭ 
ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺶ ﺗﻮﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﺑــــــــــــــــــــــــــــــﺲ

 دختر بچه كنار ديوارترك خورده ي خانه ي نيمه مخروبشان نشسته بود

حال برادرش اصلا خوب نبود پدر گفته بود فقط يك معجزه ميتواند او را دوباره خوب كند

دخترك ناگهان فكري به سرش زد تمام پول هايي را كه از خرجي مدرسه اش

جمع كرده بود را در جيبش گذاشت و با سرعت به طرف داروخانه دويد

كل پول او پنج سنت بود پول هارا محكم روي ميز كوبيد و گفت

من يك معجزه ميخواهم منشي باپوزخندي او را بيشتر عصباني كرد

و اين بار دخترك بغضش را شكست و به گريه افتاد

خانوم خواهش ميكنم برادرم حالش بد است همه ميگويند غده در سرش دارد

پدر ميگويد فقط يك معجزه ميتواند او را خوب كند خواهش ميكنم به من معجزه بدهيد

منشي جواب داد معجزه خريدني نيست

دخترك شروع كرد با صداي بلند گريه كردن مردي در ان اطراف كه تمام ماجرا را ديده بود پيش دختر امد

دخترم من يك معجزه دارم مرا به خانتان ميبري تا ان را به برادرت هديه كنم؟

دخترك از خوشحالي در پوست خود نميگنجيد و مرد را به خانه ي خود برد

ان مرد جراح مغز بود و برادر دخترك را جراحي كرد

و حق جراحي هم همان پنج سنت كودك بود



برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, | 21:16 | نويسنده : 0 |

پسری از خونه زد بیرون و رفت خونه ی دوسش بهش گفت با خانوادم دعوام شده اگه میشه یک ماه مهمونت باشم دوسش با کماله میل میپذیره و  میگه قدمت روی چشم بعد از یک ماه پسر سره کوچه به دختری تیکه میندازه دوساش بهش میگن این دختر خواهره همون دوستته که یک ماه تو خونش مهمون بودی پسر عذاب وجدان شدیدی میگیره و با خودش کلنجار میره که چیکار کنه و در آخر تصمیم میگیره موضوع رو به دوستش بگه میره پیشه دوسشو با شرمندگی میگه نمیدونم چجوری بگم رفیق من به خواهرت تیکه انداختم ولی نمیدونسم خواهره تو هس و الان خیلی پشیمونم دوسش میاد بغلش میکنه و میگه بنازم به رفیقی که یک ماه تو خونم بوودو نفهمید خواهرم چه شکلیه



برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 14 خرداد 1393برچسب:, | 18:25 | نويسنده : 0 |

چقدر سخته....دلت میخواد سرت باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه ی وجودت له شده

چقدر سخته....توخیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیزی جز" سلام" نتونی بگی

چقدر سخته....وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه...اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه که هنوزم...دوستش داری

چقدر سخته....گل ارزوهاتو تو باغ دیگری ببینی....هزاربار توخودت بشکنی و اون وقت اروم زیر لب بگی...

گل من....باغچه ی نو مبارک!



برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 16 خرداد 1393برچسب:, | 22:51 | نويسنده : 0 |

بار اول که دیدمش تو کوچه بود...

یه لباس گل گلی تنش بود...با موهای بلند و خرمایی...

اومد طرفم و گفت داداشی؟میای باهام بازی کنی؟از چشمای نازش التماس

می بارید...خیلی کوچیک بودم اما دلم لرزید...

تو همون نگاه اول عاشقش شدم...

سه سال ازش بزرگتر بودم...قبول کردم و کلی بازی کردیم!اخرش گفت:

تو بهترین داداش دنیایی...سالها گذشت هر روز خودم تا مدرسه می بردمش...

هر روز به عشق دیدنش بیدار میشدم...

اما اون همیشه میگفت:تو بهترین داداش دنیایی...

داغون شدم که عشقم منو داداش صدا میزنه...

گذشت و گذشت...تا اینکه عروسی کرد و ماشین خودم شد ماشین عروسش...

منم رانندش بودم...هی گریه میکردم و اشکامو پاک میکردم...

سالها گذشت که تصادف کرد و واسه همیشه رفت...خودم زیر تابوتشو گرفتم...

اگه بود بازم می گفت:تو بهترین داداش دنیایی...

رفت...واسه همیشه رفت و حتی یکبار هم نتونستم بگم اخه دیوونه...

من عاشقتم...من میمیرم واست...چشمهات همه دنیامه...

یه شب شوهرش رفت دفترچه خاطراتشو اورد...

دیدم چشاش پر اشک بود...دفترو داد و رفت...

وقتی خوندمش مردم...نابود شدم...نابود...نوشته بود داداشی...

دوست داشتم...عاشقت بودم...اما میترسیدم بهت بگم!میترسم داداشی..

.امید وارم زود تر از تو بمیرم که اینو بخونی...داداشی ببخش که عاشقت

شدم...داداشی تمام ارزوهام تو بودی...داااااااادااااااااشی....



برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 27 خرداد 1393برچسب:, | 4:40 | نويسنده : 0 |

همین  ......پدر مريم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالاي سر

جنازه ي دختر قشنگش

ايستاده و گريه مي کنه. سرشو بر گردوند که به جمعيت

بهت زده و داغدار پشت

سرش بگه چه خاکي تو سرش شده که توي چهار چوب در

يه قامت آشنا مي بينه.

آره پدر علي بود، اونم يه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه،

صورتش با اشک يکي

شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهي که خيلي

حرفها توش بود. هر دو

سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتي که فرياد دردهاشون بود.

پدر علي هم اومده

بود نامه ي پسرشو برسونه بدست مريم اومده بود که بگه

پسرش به قولش عمل

کرده ولي دير رسيده بود. حالا همه چيز تمام شده بود و

کتاب عشق علي و مريم

بسته شده. حالا ديگه دو تا قلب نادم و پشيمون دو پدر مونده

و اشکاي سرد دو مادر

و يه دل داغ ديده از يه داماد نگون بخت! مابقي هر چي مونده

گذر زمانه و آينده و باز

هم اشتباهاتي که فرصتي واسه جبران پيدا نمي کنند…


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 20 خرداد 1393برچسب:, | 4:33 | نويسنده : 0 |

مامان !

 

لحاف من آبی بود ، چرا سفید شده ؟

 

بالشم مثل پنبه بود ، چرا مثل سنگ شده ؟

 

بابا !

 

تو میدونستی از تاریکی میترسم ،

 

چرا لامپورو روشن نکردی ؟

 

مگه داره بارون میاد ؟

 

چرا همه جا بوی خاک میده ؟

 

من دیروز حموم بودم ،

 

چرا منو شستن ؟

 

عشقم !

 

چرا گریه میکنی ؟

 

آروم باش !

 

مگه وقتی زنده بودم ارزشمو فهمیدید .... ؟؟؟؟ !!!!

  



برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 3 خرداد 1393برچسب:, | 15:4 | نويسنده : 0 |

       دختر: شنیدم داری ازدواج می کنی .. مبارکه .. خوشحال شدم شنیدم..

پسر: ممنون...انشالله قسمت شما..

دختر: می تونم برای آخرین بار یه چیزی ازت بخوام؟؟؟
...
پسر: چی می خوای؟

دختر: اگه یه روز صاحب یه دختر شدی می شه اسم منو روش بذاری؟

پسر: چرا؟ می خوای هر موقع که نگاش می کنم ..صداش می کنم درد بکشم؟؟

دختر: نه.. آخه دخترا عاشق باباهاشون می شن..

می خوام بفهمی چقدر عاشـــــقت بودم..



برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 18 خرداد 1393برچسب:, | 1:11 | نويسنده : 0 |

دختری از پسری پرسید : آیا من نیز چون ماه زیبایم ؟

پسر گفت : نه ، نیستی

دختر با نگاهی مضطرب پرسید : آیا حاضری تکه ای از قلبت را تا ابد به من بدهی ؟

پسر خندید و گفت : نه ، نمیدهم

دختر با گریه پرسید : آیا در هنگام جدایی گریه خواهی کرد ؟

پسر دوباره گفت : نه ، نمیکنم

دختر با دلی شکسته از جا بلند شد در حالی که قطره های الماس اشک چشمانش را نوازش میکرد

اما پسر دست دختر را گرفت ، در چشمانش خیره شد و گفت :


تو به انداره ی ماه زیبا نیستی بلکه بسیار زیباتر از آن هستی

من تمام قلبم را تا ابد به تو خواهم داد نه تکه ای کوچک از آن را


و اگر از من جدا شوی من گریه نخواهم کرد بلکه خواهم مرد...



برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 17 خرداد 1393برچسب:, | 23:16 | نويسنده : 0 |

   اگه دوس داری بهش نگاه کنی چون خوشگله نگاه کن،میل خودته اما به شرطی

 

 

که این رو هم بدونی که عاقبت اینجا خواهی بود اگه میتونی تحمل کنی نگاهش

 

 

کن. واقعا میتونی تحمل کنی؟؟؟؟؟؟!!

                                                                                                                                                      

دختر خانم عزیز،اگه میگی پسرا باید تو رو جای خواهرشون بدونن و باهات کاری

 

نداشته باشند،خب به نظرت چه عاملی باعث میشه بهت نگاه کنن و اذیتت کنن؟؟

 

غیر از اینه که تو یه کاری کردی که اونا نگات میکنن؟؟ درسته هرزه که باشه حجاب

 

نمیشناسه اما هرزه هم دنبال بیکاری مطلق نیست که هرکی رو دید انگولکش کنه

 

که...! تو یه قدم بردار،اونوقت میبینی که چقدر ازاون تیکه ها کم میشه...حداقلش تو

 

وظیفه ت رو انجام دادی،اونوقت دیگه کسی به تو گیر نمیده و همه هم تو رو جای

 

خواهر واقعی شون خواهند دونست...یه خواهر باحیا،نه دخترخانومی که به پسرا میگی داداش مواظب باش عمه ی بچه ی خودت نشی  !!!                                            

               

هرکس به نامحرم نگاه کند خداوند در قیامت برچشمان او میخ های آتشین فرو میکند                                                                                                              هرکس با نامحرم شوخی کند خداوند در مقابله هرکلمه ای که با او سخن بگوبد اورا هزارسال درجهنم زندانی میکند سخن پیامبر اکرم /ص/

 اگه به این روز اعتقاد نداری                                                                   گله ای نیس همینجوری بگرد                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                       به مد گرایان بگویید که آخرین مد کفن است



برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 28 خرداد 1393برچسب:, | 22:17 | نويسنده : 0 |

دختر  دوست دخترجدیدت خوشگله(توذهنش میگه آیاواقعاازمن خوشگلتره )                                                      پسر آره خوشگله(توذهنش میگه اماتوهنوز زیباترین دختری هسی که میشناسم)                                               دختر شنیدم دختره شوخ طبع وجالبیه(درست اون چیزی که من نبودم)                                                                   پسر آره همینطوره(امادرمقایسه باتواون دختر هیچی نیست)                                                                                                                                                             دختر خب پس امیدوارم شمادوتا .............باهم بمونین(اتفاقی که برای ما رخ نداد )                                                                                                                       پسر منم برات آرزوی خوشبختی میکنم(یعنی این پایان رابطه ماشد؟؟؟؟؟)                                                                                                                      دختر خب من دیگه باید برم(قبل از اینکه گریه ام بگیره)                                                                                                                                                                                                                                                                                                  پسر آره منم همینطور(امیدوارم گریه نکنی)                                                                                                                                                                                                                                                                                                                      دختر خدافظ (هنوزم دوستت دارم و دلم برات تنگ میشه)                                                                                                                                               پسر باشه خدافظ (هیچ وقت عشقت از قلبم بیرون نمیره هرگز)                                                                                     لعنت به غرور                 



برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, | 19:30 | نويسنده : 0 |

انتظارکشیدن یعنی اینکه دم به دیقه گوشیتو چک کنی در حالی که وانمودمیکنی داری ساعت و نگاه میکنی سخته نه  



برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 17 خرداد 1393برچسب:, | 22:47 | نويسنده : 0 |
شبي مجنون نمازش را شکست
بي وضو در کوچه ليلا نشست
 
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
 
سجده اي زد بر لب درگاه او
پر زليلا شد دل پر آه او
 
گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
بر صليب عشق دارم کرده اي
 
جام ليلا را به دستم داده اي
وندر اين بازي شکستم داده اي
 
نشتر عشقش به جانم مي زني
دردم از ليلاست آنم مي زني
 
خسته ام زين عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
 
مرد اين بازيچه ديگر نيستم
اين تو و ليلاي تو ... من نيستم
 
گفت: اي ديوانه ليلايت منم
در رگ پيدا و پنهانت منم
 
سال ها با جور ليلا ساختي
من کنارت بودم و نشناختي
 
عشق ليلا در دلت انداختم
صد قمار عشق يک جا باختم
 
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل مي شوي اما نشد
 
سوختم در حسرت يک يا ربت
غير ليلا برنيامد از لبت
 
روز و شب او را صدا کردي ولي
ديدم امشب با مني گفتم بلي
 
مطمئن بودم به من سرميزني
در حريم خانه ام در ميزني
 
حال اين ليلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بيقرارت کرده بود
 
مرد راهش باش تا شاهت کنم

 

صد چو ليلا کشته در راهت کنم.


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 19 خرداد 1393برچسب:, | 13:31 | نويسنده : 0 |

غمگینم...
همانند جوانی که لحظه ی اعدام...
به گریه مادرش می خندید...
خاطرش آمد بچگی اش گفته بود...
خنده ات آرامم میکند پسرم...@@@

حکــــم ، اعــدام بود ...

اعدامـــی لــحظه ای مـــکث کــرد و بـــوسه ای بر طنــاب دار زد

دادســتان گفت:

 آقــای زنــــدانــی، این چــــه کـــاریست ؟؟

زنــدانی خـــنده ای کــرد و گفت :

بیچـــاره طـــناب نــمیزاره زمـــین بیفتم ،

ولی آدم ها !!!!!

 بدجـــور زمــینــم زدن ......!



برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 17 خرداد 1393برچسب:, | 12:35 | نويسنده : 0 |

دخترجوانی چندروز قبل عروسیش آبله سختی گرفت و بستری شدنامزدش به عیادتش رفت وبین حرفاشون گفت چشمش درد میکنه و اذیتش میکنه بیماری زن شدید ترشد وابله تموم صورتشوپوشندمردجوان عصازنان به دیدن نامزدش رفت وازدردچشمش مینالیدبالاخره روز عروسی رسید زن نگران صورت خودش که ابله اونوازشکل انداخته وشوهرش هم کورشده بودمردم میگفتند چه خوب عروس زشته همون بهتر که شوهرشم کورشد20سال بعداز ازدواج زن میمیره مردعصاشو کنارمیزاره و چشاشوباز میکنه همه تعجب میکنن مردگفت من کاری جز شرط عشق نکردم    



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, | 17:21 | نويسنده : 0 |

دختره باناامیدی و عصبانیت به پسر که روبه روش وایساده بودنگاه کردوکاملا از اون ناامیدشده بود ازکسی که انقدر دوستش داشت وفکر میکردکه اونم دوستش داره ولی دقیقا موقعی که دختربه اونیاز داشت دختروتنهاگذاشت وبعداز پیوند کلیه درتمام مدتی که توبیمارستان بستری بود همه به عیادتش اومدن غیرازپسره *چشماش همیشه به دری بود که همه ازاون واردمیشدن غیرازکسی که منتظرش بودحتی بعداز مرخص شدن ازبیمارستان به خودش گفته بودکه شایدپسردلیل قانع کننده ای داشته باشه ولی دربرابر همه سوالاش یاسکوت بودیاجواب های بی سروته که خودپسرهم به احمقانه بودنش اعتراف میکرد داشت تحمل دختر تموم میشدبه پسرگفت دیگه نمیخواد ببینتش و گفت از زندگیش خارج بشه به نظردختر پسرخالش که هرروز بادسته گل به دیدنش میومدبیشتر از پسرلایق دوست داشتن بود ودخترکه عصبی میشه به پهلوی پسر ضربه میزنه زانوهای پسرخم میشه وچشماش یخ میزنه ولی دخترمتوجه نشدچون پسروبرای همیشه ترک کرد*دختره باخودش گفت چه دنیایی عجیبیه تو این دنیا که ادم هایی مثل این غریبه پیدا میشه که کلیه اشومجانی اهداکنه بدون این که حتی یک تومن پول بگیره وحتی قبول نکرددختر برای تشکربره پیشش درهمین حال پسراز شدت ضعف روی زمین افتاد وخون ازپهلوش میرفت اما همچنان سرقولی که به خودش داده بوده اون نمیخواست دختر تموم عمرخودشو مدیون اون بمونه ولی ای کاش دختر ازنگاه پسر میفهمید که عاشق واقعیه  *** 

 



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 16 خرداد 1393برچسب:\, | 16:44 | نويسنده : 0 |

یه روز عشق و دیوونگی ومحبت و فضولی داشتن باهم قایم باشک بازی میکردن نوبت دیوونگی شد همه رو پیداکرد اما هرچی گشت عشق و پیدانکرد                                 فضولی که فهمید که عشق پشت بوته های گل سرخ قایم شده دیوونگی و خبر کرد ودیوونگی یه خار ورداشت و تو بوته ی گل سرخ فروکردوصدای دادعشق بلند شد وقتی سراغش رفتن دیدن چشاش کورشده و دیوونگی که خودشو مقصر میدونست تصمیم گرفت که همیشه عشقو همراهی کنه و از اون روز به بعد دیوونگی شد عصای عشق  *                                              



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 16 خرداد 1393برچسب:\, | 2:12 | نويسنده : 0 |

دحتروپسری باسرعت120کیلومتر سوار موتور سیکلت بودن دخترگفت اروم تر برو من میترسم  پسر گفت نه داره خوش میگذره دختر گفت اصلام خوش نمیگذره توروخداخواهش میکنم خیلی وحشتناکه پسر گفت پس بگودوسم داری دختر گفت باشه باشه دوستت دارم حالا خواهش میکنم آروم تر  پسرگفت حالا بغلم کن پسر گفت میتونی کلاه ایمنی منوبذاری روی سرت داره اذیتم میکنه و........                                                  روزنامه های روز بعد.موتور سیکلتی باسرعت120 کیلومتر برساعت به ساختمان اثابت کرد موتور سیکلت دونفر سرنشین داشت اما تنها یک نفر نجات یافت ** حقیقت این بودکه اول سرپایینی پسره متوجه شدترمز بریده اما نخواست دختره بفهمه و درعوض خواست یه بار دیگه ازدختره بشنوه که دوستش داره (برای اخرین بار)                                                   



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, | 1:54 | نويسنده : 0 |

بعضی وقتا سکوت میکنی  چون انقد ناراحتی که نمیخوای حرف بزنی  بعضی وقتا سکوت میکنی چون واقعا حرفی برای گفتن نداری بعضی وقتا سکوت یه اعتراضه گاهی ام انتظار اما بیشتر وقتا سکوت واسه اینکه هیچ کلمه ای نمیتونه غمی رو که تو وجودت داری توصیف کنه بزا سکوت قانون زندگیم باشه...............................



برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 14 خرداد 1393برچسب:, | 19:22 | نويسنده : 0 |

دُختری پشت یک هزار تومنی نوشته بود:

پدرم واسه همین پولی که پیش توست 

مرا یک شب به دست صاحب خانه مان سپرد..

خدایا چقدر میگیری شب اول قبر قبل از 

اینکه تو سوال کنی من بپرسم چــــــــــــــــــــراا؟؟؟ 



برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 11 خرداد 1393برچسب:, | 22:55 | نويسنده : 0 |

 یه زن و شوهر عاشق اما فقیر سر سفره شام نشستند غذاشون خیلی مختصر و کم بود که یک نفر را به زور سیر میکرد مرد به خاطر اینکه زنش بیشتر غذا بخوره گفت بیا چراغ را خاموش کنیم و توی تاریکی بخوریم زن قبول کرد چند دقیقه چراغها را خاموش کردند ولی بعد که روشن کردند غذاها دست نخورده توی ظرف مونده بود.



برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 11 خرداد 1393برچسب:, | 22:40 | نويسنده : 0 |

دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....

 کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من

 زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک 

برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق

 بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی@@@

 



برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 11 خرداد 1393برچسب:, | 22:20 | نويسنده : 0 |

 پسربه دخترگفت دوسم داری؟؟؟ دختر گریه کردمیخواس بره که پسردسشوگرفت و اشکاشوپاک کردوگفت اگه دوسم نداری اشکال نداره مهم اینه ک من دوست دارم وطاقت دیدن گریه توروندارم دخترسرشوپایین انداخت و گفت میدونی چیه؟؟؟؟؟من دوستت ندارم من عاشقتم پسر دسای دخترو ول کردوباقیافه ای غمگین و ناراحت از دختر جداشد دختر داد زدو گفت مگه دوسم نداری چراداری میری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟پسر گفت چون دوستت دارم میخوام تنهات بزارم دختر گفت فک کنم شنیده باشی که میگن عاشقی که تنها باشه توی دنیا نمیمونه ....توکه دوست نداری من بمیرم هان؟؟؟؟؟؟؟؟پسر گفت اونقددوستت دارم که نمیخوام به خاطر من مرتکب گناه بشی  چون میگن عشق یه جور گناهه....دختر گفت اما عشق پاکه......پسر دادزد و گفت عشق پاک دیگ هیج جای دنیا پیدا نمیشهودخترروبرای همیشه تنها گذاشتگریه



برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393برچسب:پسر دختر,عشق,دروغ, | 14:11 | نويسنده : 0 |

                                                                                                                                                                                                                         اگه بدونی سرخاک من اونی که بیشتر اذیتم کرد بیشتر گریه میکنه اونی که نخواست منو بالاخره میاد دیدن جسدم اونی که حتی نمیومد تولدم زیر تابوتموگرفته اونی که سلام نمیکرد میادبرای خدافظی  آدماچقدبی معرفتن                                                                                                                     ا



برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 1 خرداد 1393برچسب:, | 12:50 | نويسنده : 0 |


ما، نسل بوسه های خیابانی هستیم ، نسل خوابیدن با اس ام اس ، نسل درد و دل با غریبه های مجازی ، نسل غیرت روی خواهر ، روشنفکری روی دختر همسایه ، نسل لایک و پوک از روی قرض ، نسل کادو های یواشکی ، نسل خونه خالی و دعوت شام ، نسل پول ماهانه ی وی پی ان ، نسل صف و دعوا ، نسل هل ، توی مترو ، نسل مانتو های تنگ ، نسل " شینیون " زیر روسری ، نسل شرت " play boy " هنگام سجده ، نسل کارگران پیر مو رنگ کرده برای جوانی و پیشنهاد کار ، نسل شارژهای اینترنی ، نسل " copy , paste " ، نسل عکسای لختی در ساحل دوبی ، نسل جمله های کوروش و دکتر شریعتی ، نسل فتوشاپ ، نسل دفاع از فاحشه ها ، نسل ترس از رقص نور ماشین پلیس ، یادمان باشد ، هنگامی که دوباره به جهنم رفتیم ، بین عذاب هایمان ، مدام بگوییم ، یادش بخیر ، دنیای ما هم همین طوری بود !



برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 8 خرداد 1393برچسب:, | 16:12 | نويسنده : 0 |

آدرس بدم تشریف بیارید یه چای دور هم بزنیم...؟

قلم کاغذ دستت باشه بگم...؟

سر همون خیابونی که دخترای شهرم واسه یه شب جای خلوت منتظر یه 

ماشین  شاسی بلندن...

ماشینی که حاجی برای دور زدن مکه خریده برای پسرش...

اون خیابون و مستقیم بیا ولی چشماتو ببند...

باز که باشه چشات... دلت سنگ میشه...

عادی میشه واست که سر محلمون دختر 9 ساله داره میرقصه و پدرش داره

 دف میزنه واسه هزار تومنی که تو بهش بدی...

مستقیم بیا و هفت هشت دختری و که جلوت دستشونو به سمتت دراز

 کردن و رد کن...

بیا سر کوچه یه مرد 50 ساله تا کمر خم شده توی سطل زباله دیدیش...؟

اون کوچه رو بپیچ بیا تو...

میرسی به یه خونه ای ک زن 21 ساله واسه اینکه عاقبتش مثل دختر

سر خیابون اولی نشه رخت همون حاجی و میشوره ک واسه پسرش

 ماشین شاسی بلند خریده...

نه اینکه که حاجی ماشین لباسشویی نداره نه...

داره ولی از شما چه پنهون حاجی دلش گیره این دخترس...

با خدا عهد کرده تا وقتی یه شب با این دختره نخوابیده رختاشو اون بشوره...

رسیدی مشتی...

بشین پای سفره دلم چای خونه دل من از قهوه تلخ فرانسه هم تلخ تره...

بزن داداشم...

بزن خواهرم نوش جونت...

دخترای گل اگه یه پسر واقعا دوستتون داشته باشه بدون نیازشم دوستتون داره...

مگه شیرین نیاز فرهاد و تامین کرد...

که فرهاد عاشقش شد...

خودتو دریاب اینجا ساده باشی رودست خوردی...

دوست داشتن و خواهشا کثیف نکنین...

آقا پسر گل نیازتو با حرفای قشنگ و پوچ و عشق بازی تو (کت) دختر نکن...

که فکر کنه واقعا دوسش داری...

 

مرد باش نه نامرد...



برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 6 خرداد 1393برچسب:, | 1:58 | نويسنده : 0 |

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر

پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!



برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 4 خرداد 1393برچسب:, | 19:12 | نويسنده : 0 |

   پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!

دختر: توباز گفتی ضعیفه؟


پسر: خب… منزل بگم چطوره؟


دختر: وااااای… از دست تو!


پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟


دختر:اه…اصلاباهات قهرم

.
پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟


دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟


پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.


دختر: … واقعا که!


پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟


دختر: لوووس

!
پسر: ای بابا… ضعیفه! این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداری ها!


دختر: بازم گفت این کلمه رو…!


پسر: خب تقصرخودته! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم

اذیت میکنم… هی نقطه ضعف میدی دست من!


دختر: من ازدست توچی کارکنم؟


پسر: شکرخدا…! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم… لیلی قرن بیست ویکم من!


دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!


پسر: صفای وجودت خانوم!


دختر: می دونی! دلم… برای پیاده روی هامون… برای سرک کشیدن تومغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها… برای بوی کاغذ نو… برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه… آخه هیچ زنی که

 

 

مردی مثل مرد من نداره!


پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه… برای دیدن آسمون چشمای تو… برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم… برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم….!


دختر: یادته همیشه م به من میگفتی “خاتون


پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!


دختر: ولی من که بور بودم!


پسر: باشه… فرقی نمی کنه!


دختر: آخ چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده..وقتی توی دستام گره می خوردن… مجنون من…


پسر: …


دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟


پسر: …


دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن…


پسر: …


دختر: الهی من بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای توبشم…


پسر: خدا… نه… (گریه)


دختر: چراگریه میکنی؟


پسر: چرا نکنم… ها؟


دختر: گریه نکن … من دوست ندارم مرد گریه کنه… جلو این همه آدم بخند دیگه… بخند زودباش…


پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم…


دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنماا


پسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه نمی کنم… ولی نمی تونم بخندم


دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟پسر: توکه میدونی من از این لوس

 

بازی ها خوشم نمیاد… ولی امسال

 

برات یه کادو خوب آوردم…


دختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آویزون شد …


پسر: …


دختر: دوباره ساکت شدی؟


پسر: برات… کادو… (هق هق گریه)… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… ویه بغض طولانی آوردم…!


تک عروس گورستان!


پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!


اینجاکناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم…


نه… اشک و فاتحه


نه… اشک و فاتحه و دلتنگی


امان… خاتون من! توخیلی وقته که…


آرام بخواب بای کوچ کرده ی من…


دیگر نگران قرصهای نخورده ام لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش


نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..۰!


بعد از تودیگر مرد نیستم اگر بخندم…


اما… تـوآرام بخوابHeart



برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 26 خرداد 1393برچسب:, | 12:54 | نويسنده : 0 |

 @@@بنام آنکه اشک را آفریدتا سرزمین وداع آتش نگیرد@@@ زندگی شهد گل است زنبور زمانه میخوردش آنچه میماند عسله خاطره هاست@@@پسرایرونی غول بیابونی خودت میدونی عینه میمونی شلوارت لیه کفشات گلیه جیبات خالیه حالا وای وای وای وای@@@                                         هرکی نظر نده خره



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 1 خرداد 1393برچسب:, | 17:14 | نويسنده : 0 |

                                                                                                                                                                   زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.
پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیرزن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد.
پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود!
از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود!

..............



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 2 خرداد 1393برچسب:, | 15:28 | نويسنده : 0 |

                                                     

داستان جالب (تجزیه و ترکیب !)

روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه!     پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس    چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟….
بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاکنرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!
مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!


                                                                                           



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 2 خرداد 1393برچسب:, | 2:42 | نويسنده : 0 |


رفتم نشستم کنارش گفتم : برای چی نمیری گـُلات رو بفروشی ؟

گفت : بفروشم که چی ؟ تا دیروز می فروختم که با

پولش آبجی مو ببرم دکتر دیشب حالش بد شد و مُرد ،

با گریه گفت : تو می خواستی گـُل بخری ؟
گفتم : بخرم که چی ؟ تا دیروز می خریدم برای عشقم

امروز فهمیدم باید فراموشش کنم...! اشکاشو که پاک کرد ،

یه گـل بهم داد گفت :بگیر باید از نو شروع کرد.
تو بدون عشقت ، من بدون خواهرم .

                                                                                                                            



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 2 خرداد 1393برچسب:, | 2:25 | نويسنده : 0 |

شندیم میگن:وقتی یه دختر بخاطر یه پسر اشک میریزه یعنی واقعا دوسش داره.....                                                                                     اما...وقتی یه پسربخاطر یه دختر اشک میریزه یعنی دیگه هیچوقت نمیتونه کسیو مثل اون دوست داشته باشه                                                               



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 2 خرداد 1393برچسب:, | 1:36 | نويسنده : 0 |

 

 

 

ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺗﻮ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺩﺳﺖﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﺟﺰ ﭘﺪﺭ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﺵ ﮔﺮﻓﺖ.

ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﻠﻤﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﺑﻪ ﮐﺴﯽﮔﻔﺖ...

ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﺮﺩ...

ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ((ﺗﻮ)) ﭘﺎﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﻏﺮﻭﺭﺵ...

ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﻃﻌﻢ ﺑﻮﺳﻪ ﺭﻭ چشید ...

.…ﻗﺴﻢ ﺑﻪ ﻭﺟﺪﺍﻧﺖ ﻗﺪﺭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﻭﻟﯽﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻥ! ﺍﻭﻥ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ میده!

 



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 2 خرداد 1393برچسب:, | 1:24 | نويسنده : 0 |

پسر جون

 

 

افتخار میکنی هرزه ای؟؟

 

 

افتخار میکنی هر روز با احساس یه دختربازی میکنی؟؟؟؟

 

 

و میری پزشو به دوستات میدی که با اینم اره؟؟؟

 

 

که همه آویزونتن؟؟؟

 

 

افتخار میکنی که بگی اهل تعهد نیستی و دختر واسه بازی دادنه؟؟؟

 

 

هی دختر جون ! با توام هستم !

 

 

افتخار میکنی که هرزه ای ؟؟؟

 

 

افتخار میکنی طرفتو با آهن پاره ی زیر پاش میسنجی ؟؟؟

 

 

افتخار میکنی که همه واسه س.ک.س دنبالتن تو هم بازیشون میدی ؟؟؟

 

 

احساس میکنین که خیلی شاخین که تو یه لحظه با هزار نفرین ؟؟؟

 

 

نه عزیزم

 

 

اینا افتخار نیست

 

 

عقدس ....

 

اخرش به چی می خوایم برسیم !!!!!

 

به لذت چند لحظه ای و یه عمر عذاب وجدان  !!!!!!!

 

 

امید وارم به کسی بر نخوره با  اونایی بودم که این طوری  به دنیا نگاه    

 

 

میکنن یه واقعیته !!!!!!!!!! .......

 



برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 2 خرداد 1393برچسب:, | 1:53 | نويسنده : 0 |

خدایا...

کودکان گل فروش را می بینی!؟

مردان خانه به دوش

دخترکان تن فروش

مادران سیاه پوش

کاسبان دین فروش

محرابهای فرش پوش

زبانهای عشق فروش

انسانهای آدم فروش

همه را می بینی...؟!

می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم

دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد...!!!



برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 1 خرداد 1393برچسب:, | 23:35 | نويسنده : 0 |

 

خندیدن، خوب است

 


   قهقهه، عالی است

 


گریستن، آدم را آرام می کند

 


اما…

 


لعنت بر بغض!

 

 



برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 1 خرداد 1393برچسب:, | 22:55 | نويسنده : 0 |